سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوک



« ازدواج»

غضنفر به رفیقش میگه : می خوام دختر شاه رو بگیرم ! رفیقش میگه : چرت نگو ! مگه کشکیه ؟! غضنفر میگه : بابا من که راضیم ، ننم هم که راضیه ، فقط مونده شاه و دخترش !

 


« تعویض اسم »

شخصی شاکی میره ثبت‌احوال ، میگه : آقا این اسم من خیلی ضایع است ، باید حتماً عوضش کنم . کارمند ازش می پرسه ، مگه اسمتون چیه ؟ میگه : اصغرِ اَن‌ چهره ! کارمند میگه : آره خوب حق دارید ، باید حتماً عوضش کنید . حالا چه اسمی می خواید بگذارید ؟ میگه : اکبرِ اَن ‌چهره !

 


« مخفف USA »

از غضنفر می پرسند : می دونی USA مخفف چیه ؟ میگه : یوم‌الله سیزده آبان !

 


« مسابقه دومیدانی »
غضنفر رفته بود تماشای مسابقه دومیدانی . وسط مسابقه از بغل دستیش می پرسه : ببخشید ، اینا واسه چی دارن میدون ؟! یارو میگه : برای اینکه به نفر اول جایزه میدن . غضنفر کمی فکر می کنه ، می پرسه : پس بقیشون واسه چی دارن میدون ؟!

 


« آسانسور »
غضنفر سوار آسانسور میشه ، می بینه نوشته ‌: ظرفیت 12 نفر . باخودش میگه : عجب بدبختیه‌ها ! حالا 11 نفر دیگه از کجا بیارم ؟!

 


« جام جهانی »
از غضنفر می پرسن : به نظر شما اگه آمریکا افغانستان و عربستان رو بگیره ، به کره و چین هم حمله کُنه تکلیف ایران چی میشه ؟ غضنفر میگه : چی میشه نداره که ، ایران میره جام جهانی !

 


« تعداد بچه (1) »
از غضنفر می پرسن : چند تا بچه داری ؟ 4 تا از انگشتاشو نشون میده ، میگه : 3 تا ! مردم تعجب میکنن ، میگن : بابا اینا که 4 تاست ؟ غضنفر انگشت کوچیکشو نشون میده ، میگه : این بچه همسایمونه ، ولی همیشه خونه ماست !

 


« تعداد بچه (2) »
از غضنفر میپرسن چندتا بچه داری ؟ انگشت کوچیکشو نشون میده ، میگه : هفت تا ! مردم تعجب میکنن ، میگن : بابا این که فقط یکیه ! میگه : آخه دادم mp3ش کردن !

 


« شکنجه روحی »
می خواستن غضنفر رو شکنجه روحی بدن ، می فرستنش تو یک اتاق گرد ، میگن برو یک گوشه بشین !

 


« ساندویچ فروشی »
غضنفر بعد از بیست سال از آمریکا برمی گرده ایران و یک ساندویچ فروشی میزنه . یارو میاد میگه : قربون دستت ، یک ساندویچ سوسیس بده . غضنفر که هنوز خوب از حال و هوای غرب درنیومده بود ، می پرسه : \\تو گو\\ بدم ؟ یارو شاکی میشه ، میگه : نه مرتیکه ، تو نون بده !

 


« دهقان فداکار و حسین فهمیده »
غضنفر تو یک شب برف و بورانی داشته از سر زمین برمی گشته خونه ، یهو می بینه یکجا کوه ریزش کرده ، یک قطار هم داره ازون دور میاد ! خلاصه جنگی لباساشو درمیاره و آتیش میزنه ، میره اون جلو وامیسته . راننده قطاره هم که آتیشو می بینه میزنه رو ترمز و قطار وامیسته . همچین که قطار واستاد ، غضنفر یک نارنجک درمیاره ، میندازه زیر قطار ، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار میشن ! خلاصه غضنفر رو میگیرن میبیرن بازجویی ، اونجا بازرس بهش میتوپه که : نه به اون لباس آتیش زدنت ، نه به اون نارنجک انداختنت ! آخه تو چه مرگت بود ؟! غضنفر میزنه زیر گریه ، میگه : جناب سروان به خدا من از بچگی این دهقان فداکار و حسین فهمیده رو قاطی می کردم !

 


« معما »
به غضنفر میگن یه معما بگو .‌ میگه : اون چیه که درازه ،‌ زرده ، موزه ؟!

 


« مسابقه بیست سوالی (2) »

غضنفر میره مسابقه بیست سوالی ، رفقاش از پشت‌ صحنه بهش میرسونن که : جواب برج ایفله ، فقط تو زود نگو که ضایع شه . خلاصه مسابقه شروع میشه ، غضنفر میپرسه : تو جیب جا میگیره ؟ میگن : نه . غضنفر میگه : ...ها ! پس حتماٌ برج ایفله !

 


« مسابقه بیست سوالی (2) »
غضنفر میره مسابقه بیست سوالی . رفقاش از پشت‌ صحنه بهش میرسونن که جواب خیاره ، فقط تو زود نگو که ضایع شه . خلاصه مسابقه شروع میشه ، غضنفر میپرسه : تو جیب جا میگیره ؟ میگن : نه . غضنفر میگه : بابا این عجب خیار گنده ‌ایه !

 


« سرقت ماشین »
ماشین غضنفر رو تو روز روشن ، جلو چشماش میدزدن . رفیقاش میدون دنبال ماشینه و داد میزنن : آااای دزد ! بگیرینش ! یهو غضنفر داد میزنه : هیچ خودتونو ناراحت نکنید . هیچ غلطی نمیتونه بکنه ! رفیقاش وامیستن ، میپرسن : چرا ؟ غضنفر میگه : من شمارشو برداشتم !



کلمات کلیدی :